خانم بازیگر از مهمانی های آنچنانی تا محلههای فقیرنشین تهران
TAYBADSMS.IR
ادامه مطلبو حتما بخون..
بازیگری بود شهره، با درآمدی نجومی. آنچه در میآورد خرج مهمانی های آنچنانی، ماشین های گرانقیمت و لباس های پر زرق و برق میکرد. تنها کسی که برایش اهمیت داشت خودش بود. اعتقادی به چیزی و کسی نداشت. عنصری بود سست ایمان که پول جلو چشمانش را گرفته بود. برای هر بازی مبالغ هنگفتی میگرفت و هر بار بر دستمزد خود می افزود. برایش مهم نبود اگر کودک یا بزرگسالی از گرسنگی مقابلش می افتادند و می مردند. تقریباً هر شب مهمانی داشت و ریخت و پاش می کرد.
روزی برای بازی در فیلمی که قراردادی سنگین با آن بسته بود، مجبور شد به یکی از فقیرترین محله های تهران برود، محله ای که انگار در نقشه این کلان شهر جایی نداشت. با هزار فیس و افاده وارد محله شد. سعی می کرد گرد و غبار فقر بر دامن فاخرش ننشیند. کودکان و بزرگسالانی که تا به حال دم و دستگاه فیلمبرداری را ندیده بودند گردشان حلقه زدند. فقرایی که نه کفش بر پا داشتند و نه لباس مناسبی بر تن. بازیگر مغرور تشری به کارگردان زد هر چه زودتر پلان های او را بگیرند تا هر چه سریع تر از این مخمصه خارج شود. کارگردان دستور حرکت داد. بازیگر آماده شد تا نقش آفرینی کند، اما چشمش به کودکی سیه چرده و لاغر افتاد که شکم کوچک اش از گرسنگی باد کرده بود.
خواست نقش خود را بازی کند، اما نتوانست. کودک لاغر با اعصابش بازی می کرد.
دوباره خودش را آماده کرد تا نقش خودش را بازی کند، اما باز چشمش به کودک گرسنه افتاد. این وضعیت چند بار تکرار شد. صدای کارگردان و عوامل دیگر درآمد. بازیگر، طاقتش از دست رفت اشک در چشمانش حلقه زد. جلو رفت و پسرک را در آغوش گرفت. آنچه داشت از بانک بیرون کشید و خرج فقرا کرد. دیگر هیچ گاه مهمانی نگرفت، لباس های آنچنانی نپوشید و ماشین گرانقیمت سوار نشد.
از هر قرارداد، ۸۰ درصد آن را به فقرا اختصاص می داد. انسانی شد کامل، با ایمان قوی و عاشق مردم. چیزی نگذشت که در انسانیت زبانزد خاص و عام شد.